خاطرات

خاطراتی از گذر عمر

خاطراتی از گذر عمر

خاطرات

بسمه تعالی
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن
تَشَاء بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَیَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
به عمرم سعی کرده ام به طمع مقامی ، مالی ، عزتی برای کسی کرنش نکنم و به خاطر مباداها ، پا روی اعتقادم نگذاشته ام . هرچند که بدانم بیان اعتقادم ، عاقبتی ظاهرا نا مناسب خواهد داشت ، اگر صلاح به بیان ببینم ، بیان میکنم و نتیجه آن را تقدیر الهی میدانم . البته صداقت در راس افکار و اعمالم بوده . و صد البته رفتارم خالی از اشکال نبوده . به کرات ، صداقتم ، موجب گرفتار نشدن و یا موجب نجاتم شده . و البته خیلی از مزایا را به خاطر بکار نبردن سیاست در رفتارم ، ازدست داده ام . هیچ وقت از آنچه به خاطر عملکردم از دست داده ام ، پشیمان نشده ام . چون معتقدم ، عملم ، نتیجه تفکرم و تفکرم ، به تناسب عقلم بوده . این به این معنی نیست که رفتارم را اصلاح نکنم بلکه همیشه در پی ارتقاع عقلی و علمی ام هستم . لذا هیچ وقت برای مشکلات پیش آمده ، افسوس نمیخورم و با رسیدن به نعمتی ، شکر گذار خالقم هستم .
به عمرم ، مشمول عنایات بیشماری شده ام که تفسیرش از همین پاراگراف بالا بر میآید نه دور اندیشی خودم و یا موقعیت خانوادگی و یا .....

چه زود پیشرفت کردیم

سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۷ ق.ظ

 

 

  بسم الله الرحمن الرحیم

  اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ20سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ21ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی‏ أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیرٌ

                                                                                                                       سوره حدید

     

بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است ، همانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو می برد ، سپس خشک می شود بگونه ای که آن را زردرنگ می بینی سپس تبدیل به کاه می شود! و در آخرت ، عذاب شدید است یا مغفرت و رضای الهی و ( به هر حال ) زندگی دنیا چیزی جز متاع فریب نیست! 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

            پریشب بعد از نماز رفتم سری به بازار بزنم . آخر بازار ، توجهم به منظره فوقالعاده جالب و قابل تفکر جلب شد . نخست یک لحظه به جماعت نگاه  کردم ببینم این منظره برای دیگران هم مورد توجه هست یا نه ؟  نه ، مردم بی توجه از کنار آن رد میشدند . حتما فکرشان مثلا به دنبال  میوه ای بود که قرار بوده بخرند که کدام فروشنده ، جنس سالم تر و با کیفیت تر و با قیمت مناسب تر عرضه میکند و ......

 

            موضوع از این قرار بود که پیش روی من جوانی نسبتا لاغر با کت و شلوار کمی گشاد و با کلاه بافتنی که قدری بیشتر از معمول روی سرش پائین کشیده بود و یک قوطی کنسرو که پائین آنرا سوراخ سوراخ کرده دسته ای از مفتول سیمی به آن نصب و با یک تکه مفتول سی چهل سانتی که به دسته آن وصل بود و در آن آتش و اسپند ، در دست داشت و در دست دیگرش کوشی تلفن همراه که گویا در آن لحظه کسی با او تماس گرفته بود که موجب شده بود از حرکت مانده پاسخ میداد .

           حالا به نظر شما این جالب نبود ؟ خوب بهتره کمی در باره اش صحبت کنیم .

 

          البته این موضوع را با خیلی نگاه ها میتوان پی گرفت . از جمله توجه به وفور نعمت . نعمت علم . نعمت برخورداری از علوم و صنایع تولید روز  دنیا با این کثرت . نعمت رقت قلب مردم که دست این جوان شاید معتاد و یا حد اقل با کار بیگانه را میگیرند که امثال اون که کم هم نیستند ،با نظیر همین روش تامین میشوند و خوب چه نیاز است عزت نفس در بین باشد و غیرت و مردی .... همینطور نعمت پول که در اختیار مردم هست که به این جوان میدهند که او به کار خود مستدام است . وگر نه خوب دکان بی متاء چرا وا کند کسی .

          نگاه دیگر نگرش به سرعت پیشرفت علم است . فکر کنید ، مگر چند سال است که صنعت مخابرات از دست آن همه رله و کنتاکتور  که برای ارتباط چند صد نفر با هم ، به چه ساختمان و تجهیزات عریض و طویلی نیاز بود ، خلاص شده . حالا شاید اغراق نباشد در نظر بیاوریم که در این مملکت 70 میلیونی تا پنجاه ، شصت میلیون آن گوشی موبایل دارند .

          نگاه دیگر اینکه این همه مردم که هر کدام در فواصل مختلف از یکدیگرند و با هم در گوشی صحبت میکنند .

          همین جا ، من این ایده را اعلان میکنم که گوشی هایی اختراع شود که توانائی ترجمه به زبانهای مختلف را داشته باشد که در اینصورت زبان بین المللی ، گوشی مترجم خواهد بود . من قادر خواهم بود صحبت هایم را  برای شخصی که مثلا در کشور چین هست ،  به زبان چینی ارسال کنم ( البته به صورت مستقیم ، یا به زبان علمی ،on line ) و همینطور مکالمات او را در گوشی خودم که به زبان فارسی تبدیل شده ، بشنوم .

            یادم هست در حوالی سالهای 1348 ، که من به علت شکسته شدن کتفم در اثر بازیگوشی ،در بیمارستان بستری بودم ، صبح زود که دکتر نیرومند برای ویزیت بیماران به بخش آمده بود ، به پرستار همراهش گفت اینم مرخص است و من از خوشحالی به بخش پرستاری رفتم تا تلفنی به خانواده خبر کنم ، تنها یکی از اقوام آنهم در مغازه اش تلفن داشت .

            البته به این خاطر یادم مانده که چون از داخلی بودن تلفن بیمارستان اطلائی نداشتم ، تا قسمت پرستاری را خلوت دیدم ، گوشی را برداشته شماره مغازه آقای حکیم جوادی را گرفتم که مواجه شدم با صدای آقای تلفنچی که میپرسید با کی کارداری؟..... نهایتا شماره مورد نظر را گفتم و آقای تلفنچی گرفت و وصل کرد به بخش پرستاری .

            بعد از دریافت فوق دیپلم الکترونیک ، چون بعد ، از انقلاب  دانشگاه ها سرو سامان درست و حسابی برای ادامه تحصیل نداشتند ، مغازه باز کرده مشقول به کار تعمیرات و در فرستهای فراغت ، اقدام به طراحی میکردم . آن موقع اصلا مبحث الکترونیک و مخابرات ، از هم جدا بود و در تجهیزات مخابرات ، تنها از خازن و مقاومت و رله استفاده شده بود .

            من اقدام به طراحی و ساخت مدارهای ترانزیستوری برای ارتباط تلفنی کردم و تا ارتباط ده مشترک با ده مشترک ، بدون تداخل صوتی که این موضوع به خاطر ساختمان نیمه هادی ها در آن مقطع ، کار دشواری بود ، نمودم . که هنوز مدار های آن را نگه داشته ام . البته بنا به دلائل مختلف پروزه من ، متوقف شد .  دیگران این کار را به انجام رسانیدند و نتیجه آن تا حالا این گوشی های موبایل شده با این همه امکانات و ارتباط صدا و تصویر در اقصی نقاط عالم .                  

       خوب ببینم امشب چه بنویسم . حالا بد نیست موضوعی نزدیک موضوع اول بنویسم . مثل ظهور برق و روشنائی منازل .

              من که کوچک بودم ، منزل ما برق بود . اما در پائین شهر ، اکثرا برق نداشتند . خوب یادم هست اگر به منزل اقوام میرفتیم و شب میماندیم ، روشنائی معمول داخل اطاق ، چراغ گرد سوز بود . در راهرو های مهم ، و یا برای رفتن به دستشوئی ، از فانوس استفاده میکردیم . خود توالت های آن موقع مخوف بود چون بجای سنگ توالت امروزی ، از قیفی نظیر هرم ، بصورت معکوس ، با سطوح مسطح و عمیق استفاده می شد ، که برای بچه ها خطر سر خوردن و افتادن در آن  وجود داشت ، و بخاطر رعایت بهداشت ، معمولا از قسمت مسکونی ساختمان دور بود .

               اگر شبها بلند بود ، که امکان خوابیدن زود هنگام ، نبود ، زیر نور چراغ گردسوز ، دور هم مینشستیم ، و اگر بزرگتر ها برای خودشان برنامه ای نداشتند ، برای ما قصه میگفتند . اگر نه بچه ها با هم بازی میکردند . مثلا اسم فامیلی " یا دختر ها در آن نور کم ، یه قل دو قل " بازی میکردند و بقیه وقت احتمالی را در رخت خواب ، با دعا ، قصه ، لطیفه ، و یا جوک و از این قبیل به سر میکردیم ، تا یکی یکی به خواب میرفتیم . اگر هوا خوب بود هم که رخت خواب ها را در حیاط ، روی بالکن ، و یا پشت بام می انداختیم ، که بواسطه تاریکی زیاد ، و یا زیر نور ماه ، نظاره آسمان پر ستاره و یا ابر های گونا گون ، زیبا و دل انگیز بود و لحظه بخواب رفتن ، رویایی میشد .

              حال اگر مهمانی مهم بود ، برای داشتن نور بیشتر ، چراغ زنبوری که در آنها ، نفت با فشار باد ناشی از فشرده کردن هوا ، داخل انباره آنها ، و بر خورد به یک طوری داغ ، ایجاد نور زیاد و سفید ، ولی با صدای زیاد ، و طبیعتا مصرف نفت بیشتر ، استفاده  میشد . برای پخت و پز هم چراغ های مختلفی بود . مثل چراغ فتیله ای و چراغ سه فتیله ، و غیره و حتی با استفاده از نوعی سه پایه و چهار پایه که روی همان چراغ گرد سوز میگذاشتند ، ظرف غذا را با همان وسیله که نور محیط را تامین میکرد ، پخته و یا گرم نگه میداشتند .

             در جشن ها و مهمانی ها و یا در مراسم مذهبی ، از تعداد زیادی چراغ زنبوری برای نور بیشتر ، بهره میبردند . البته گاهی برای مهم بودن مراسمی ، از این چراغ های زنبوری که بعضی با ارتفاع بلند ، و با تعداد طوری بیشتر ، برای تشدید نور بود ، در روز هم استفاده میکردند . همان کاری که امروز ها با لامپ های الوان و جلوه های مختلف نوری ، اقدام به جلب توجه میکنند . البته بعد از گسترش برق هم ، تا مدتها در مراسم مهم ، این چراغ های بلند زنبوری ، ماهیت جلب توجه خودش را حفظ کرده بود که به مرور منسوخ شد .

             منبع ایجاد برق ، دینام تولید برق ، و در بخش مرکزی شهر ، در فضائی به نام کارخانه برق معروف بود که دارای زنراتور های قول پیکری ، با صدای خیلی زیاد بود ، به طوری که تا فاصله زیادی از کارخانه برق ، با ید با صدای بلند و در نزدیکی آن با فریاد ، امکان صحبت با یکدیگر بود . بیچاره خانواده هایی که اطراف آن کارخانه برق ، زندگی میکردند .

             شبها که مصرف برق ، بالا میرفت ، نور لامپ ها کم نور میشد . گاهی هم به کلی قطع  و گاهی هم در اثر بالا رفتن ولت ، لامپ ها سوخته و گاهی میترکید ند .

            ما که رادیو لامپی داشتیم ، بخصوص شبها بواسطه کم شدن ولت برق ، و امکانات ضعیف امواج آن موقع , برنامه ها را ، بخصوص قصه های شب رادیو را ، به سختی گوش میدادیم .

            در قزوین ، تا سالها بعد از ایجاد برق سراسری ، محل کارخانه برق به صورت مخروبه باقی بود ، تا اینکه به مرور آنرا جمع کرده ، امروز ، بخشی  بصورت پارک و بخشی بصورت انبار اداره برق ، از آن محل استفاده میشود . حتی هنوز آن محل به نام کوچه برق نامیده میشود .

            البته در هر کدام از این موارد مطالب جالب زیادی هست که شاید بعدها باز از آنها صحبت کنم . فعلا برای دفعه بعد میخواهم در مورد آب ، بنویسم .

       

یسمه تعالی

   

عصر پنج شنبه گذشته تصمیم گرفتم سری به شهر بانه بزنم . نماز مغرب و عشا  را در مسجدی درشهر  خدابنده بجا آورده راه را ادامه دادم . فاصله بین سقز تا بانه را بعد از نیمه شب طی کردم ، بطوریکه وقتی به بانه رسیدم ، ساعت از سه گذشته بود  .  برای همین ، روبه روی مسجد اصلی شهر داخل ماشین ، چرتی زدم تا با صدای مناجات قبل از اذان ، بیدار شدم . چون اهل تسنن برای وضو ، پاهایشان را هم میشویند و معمولا با جوراب به داخل نماز خانه نمیروند ،  " حتی در ورودی نمازخانه جایگاه مخصوص جوراب ، مثل کفش داری ما  دارند "  ،  به همین خاطر ، جوراب هایم را در ماشین درآوردم و بعد از وضو ، به سبک آنها ، پاهایم را هم شسته داخل نمازخانه شدم . چند لحظه بعد نماز جماعت برقرار شد و به تعارف یکی از نمازگذاران به جماعت پیوستم . منتهی چون آنها باید به هنگام قرائت حمد و سوره ، دستهایشان را روی هم بگذارند و در مکتب ما این کار اشکال دارد ، لذا پیشنهاد آن نماز گذار را برای شرکت در صف اول ، قبول نکرده پشت سر آنها قرار گرفتم . اما در بقیه اعمال ، هرچند با اعمال ما قدری متفاوت است ، با آنها همراهی کردم . انشاء الله که مقبول درگاه احدیت بوده . اما نماز ظهر که جمعه هم بود ، نتوانستم به جماعت بخوانم چون وقتی به مسجد رسیدم ، داخل مسجد از جماعت پر بود و مردم در خیابان نشسته بودند منتهی چون  آنها مقید به وجوب اتصال صف ها نیستند ، در هر کجا از خیابان که کمی سایه بود ، زیرانداز انداخته عده ای رو به قبله نشسته بودند و به خطبه های نماز ، گوش میدادند . به حساب آنها ، اتصال صف نماز ، لزومی ندارد . لذا نتوانستم نماز ظهر و عصر را به جماعت بخوانم .

          موقع برگشت ترجیح دادم ، شبانه ، برگردم .  به همین خاطر ،  درطول  جاده و با آن نورضعیف ماه که خیلی به ندرت  اتومبیلی عبور میکرد ، در بخش کوهستانی ، دکه های بین راهی که در طول روز ، آب دوغ مخصوص و خنک ، که زیر آبشارهای جاری از کوه ها ونیز آش مخصوص محلی ، میفروشند ، تعطیل بودند . ولی از ماشین جلو دکه ها ، و امکانات موجود دیگر، معلوم بود  بعضی از آنها شب را در همان دکه یا چادر خوابیده اند .  در طول مسیر ، تاریکی و آرامش و سکوت زیبائی حاکم بود . یاد دوران بعد از انقلاب و دوران جنگ افتادم .

      ( برای مدتی ، بجهت  تعمیرات تجهیزات صوتی و تصویری ، بخصوص  رادیو های کوچک ، که رزمندگان در سنگرها استفاده میکردند ، در پایگاهی در شهر بانه رفته بودم .

         بچه ها میگفتند هر چند روزی یک بار، اکیپی از"  دراویش کرد  " ،  به خیابان ها می آیند و اقدام به اجرای عملیات عجیب ، مثل تیغ خوردن ، خنجر به شکم و پهلو و گردن و ... فرو کردن و کارهای عجیب دیگر میکنند . چون من بجز برای کارهای ضروری از پایگاه خارج نمیشدم و کنجکاو بودم و دوست داشتم این مراسم را تماشا کنم ، سفارش کرده بودم  حتما مرا هم خبر کنند . ولی یک روز که این اتفاق افتاده بود ، بچه ها ، برای اینکه فرصت را از دست ندهند ، به دنبال من نیامدند . وقتی گله کردم ، گفتند در بین بسیجی های کرد  پایگاه ،  یکی هست که جزو همان دراویش است .  ازش پرسیدم ، تایید کرد .   پرسیدم چه کارهائی بلد هست ، گفت همه کار میکند . فرستادم دوربین فیلمبرداری را از مقر سپاه آورد ، یک لامپ از داخل هال باز کردم ، دادم جلو دوربین و در حضور ما ، لامپ را با سرنیزه شکست و همه شیشه های آنرا را تا آخر، خورد . خرده شیشه ها را ، مثل برشته های نان لواش در کف دست میریخت و به دهانش میپاشید و به راحتی ، میخورد  و آقای حصاری ، فیلم گرفت .  بعد ، مصاحبه ای با او انجام دادم و پرسیدم چطور این شیشه های تیز را ، به این راحتی می خورد و این شیشه ها کجا میرود ، که پاسخ داد : باید طریقت بگیری و بعد از مدتها به این مقام ها میرسی و آنموقه مولا علی ( ع ) مشکلات آن را دفع میکند ، درویش هیچ نمیفهمد و هیچ مشگلی ایجاد نمیشود .... ( البته بعدا که به قزوین آمدم ، من هم شیشه خوردم و در همان نوار، در ادامه همان فیلمبرداری ضبط  و به بانه فرستادم و گفتم بگوئید فلانی هم طریقت گرفته  )  .

         بعد از بیست و چند روز که تقریبا کارم تمام شده بود ، به همراه حاج آقا مهجور که آن موقع معاون سپاه بانه بودند ، راهی قزوین شدیم . به دلیل اینکه شبها جاده ، از کنترل سپاه خارج و  در دست اشرار بود ، قبل از غروب ، باید از منطقه کردستان و بخصوص مناطق کوهستانی ، عبور میکردیم . چون اگر گیر کمین " اشرار کرد "  می افتادیم ، سر بریدن از کمترین خشونت آنها بود .

       به دلیل درگیری های مکرر ، سراسر جاده  خراب و نا هموار بود ولی با این وجود ، با سرعت ، منطقه را پشت سر گذاشتیم و آمدیم تا به تاریکی ، نخوریم .  حتی با وجود اینکه در روز روشن ، اشرار توان حمله نداشتند  ، همه اش نگران حمله آنها بودیم و با دلهره منطقه را ترک میکردیم .

        البته باید بدانیم که این آرامش و امنیت امروز را مدیون مجاهدت ها ی رزمندگان و شهیدان هستیم .   )

    

      موقع برگشت که جمعه بو د ، با آن که ستاد انتخابات وزارت کشور ، ساعت رای گیری در شهرستانها را تا 22 شب اعلان کرده بود ، و با آنکه ساعت از 23 گذشته بود ، اما در دو مسجد در شهر ابهر که در مسیر عبور من بود ، صف رای گیری برقرار بود و جمعیت زیاد ی اذدهام کرده بودند .

 

بسم الله الرحمن الرحیم

           امشب میخواهم در باره " آب " بنویسم . حتما نسل امروز ، نمیتوانند تصور کنند ، مردم قدیم احتیاجات آبی خودشان رو چطور برآورده میکردند . البته وجود آب انبارهای شهرها که به عنوان آثار باستانی در معرض دید مردم ، در صورت امکان ، تمایل ، علاقه ، موجود بودن و پیش آمدن فرصتی برای بازدید از آن ، ممکن است  نمونه ای از نحوه در دسترس قرار گرفتن آب را تدائی کند . در حالی که این همه موضوع نیست .

        اصولا وازه هائی مثل " میراب " برای نسل امروز بی مفهوم است . بله معنی لغوی "میراب " از" میر" یعنی آقا و" آب " ، که میشود : آقای آب ، آمده و این ، لغب مردی بود که مسئولیت و تامین آب محله ها و منازل ، با او بود .

         البته موضوع دیگری هم که در این رابطه برای نسل امروز لازم به تشریح و تعریف است ، این که در زمان قدیم ، رود خانه ، قنات و چشمه ، به غیر از صور تجملی و اکثرا دور از دسترس امروزی بود . بدین ترتیب که ، بر خلاف امروز که در اثر تغییر شرایط جوی و آب و هوائی و احیانا وجود این همه وسائط موتوری و کارخانه جات ، که تولید گرما میکنند و کلا جو زمین گرم شده ، بارندگی کم است و آنقدر هم که هست به سرعت تبخیر میشود و برف یا کم میبارد ، یا وقتی هم که بارید ، در زمان کمی آب شده ، تبخیر میشود ، درخیلی شهرها ، رودخانه ها اکثرا خشک و یا در زمان کمی از سال ، در آنها آب جاری است و قنات هم که نیست و چشمه هم که تنها در بعضی نقاط دور از دسترس ، قابل تصور است ، در قدیم از چشمه های خیلی بیشتر از امروز ، در کوهستان های اطراف شهرها ، تونل هائی به مناطق مسکونی ، بخصوص در شهر ها  ( به صورت شبکه در کل شهر) ، ایجاد کرده بودند ، کشیده بودند  که به آنها ، " قنات " میگفتند . مسیر عبور این قنات ها ممکن بود از داخل منازل مردم ، یا از داخل معابر، مثل کوچه ها و خیابان ها ، باشد . در مسیر هائی هم که برای این منظور ، پیش بینی نشده بود ، آب آن قنات ها را به داخل  جویهای  موجود در محله ها ، که معمولا خاکی هم بودند و در مواقع غیر از عبور آب قنات ، به عنوان محل عبور فاضل آب و زباله و ... در دسترس بود ، روان  و به آب انبا رهای  محله ها و منازل ، هدایت میکردند . 

        البته بجز مواقع اجبار ،  بعد از نیمه شب و تا طلوع فجر، این کار انجام میشد . چرا که این جوی ها یا آب راه ها ، در طول روز، مورد مصرف و دارای آشغال ، محل عبور مردم ، احشام ، حیوانات اهلی و غیر اهلی ، موذی ، انگل و خیلی مسلئل غیر قابل کنترل ، بود . مثلا وسیله نقلیه آن موقع ، درشگه و گاری ، که با اسب ، خر و قاطرو یا توسط انسان کشیده میشد ،  و یا مستقیما از خود این حیوانات ، برای حمل انسان ، یا حمل بار ، استفاده میشد و همه اینها در مواردی که پلی نبود ، باید از داخل همین راه آب ها عبور میکردند . وجود سگ و گربه هم که امر معمولی بود و اگر هم پلی بود ، معمنی برای همین سگ و گربه ها در مواقع مختلف ، مثل گرما ، بارندگی و دیگر موادر بود . درمواردی هم که آب راه ، از زیر دیوار ،ساختمان ویا جاهای بخصوص دیگری باید عبور میکرد ، که البته بصورت کانال احداث میشد .  به همین خاطر، باید مدتی آب به بیراهه برود تا مشکلات یاد شده ، کمی بر طرف شود .

        خیلی موارد هم با مسدود بودن همین کانالها و یا زیر همین پل ها ، مواجه میشدند که میتوانست بواسطه وجود شیئی و یا جنازه حیوانی باشد که خود آن مسائلی در بر داشت . آن موقع آن آب که البته هنوز حد اقل ، گل آلوده بود ، به طرف آب انبارها یا استخرهای کوچک و بزرگی به نام " حوض " ، هدایت میکردند و بهمین خاطر ،  آن آب که گل آلوده بود ، گاهی تا ساعت ها قابل استفاده نبود ، تا املاح ظاهری آن ته نشین ، و ظاهرا  آب ، ذلال و قابل استفاده و یا قابل شرب ، بشود .   به همین دلیل ، هر چند مدت ، این حوض ها و آب انبار ها باید لای روبی و تخلیه و تمیز میشدند .

            حوض ها که عبارت بودند از استخر های رو بازکه به تناسب ساختمان کوچک و بزرگ بود ، و بجز گذشت زمان بر آب راکد آنها ، از آنها برای شستشوی همه چیز ، مثل دست و صورت ، ظروف آلوده ، البسه ، و حتی شستشوی بدن بعنوان آب تنی و یا حتی گاهی ، غسل واجب و مستحب ، آب بازی و شنای بچه ها که خب ..... ، استفاده میشد . خلاصه آب آن برای همه زندگی بود ، بجز شرب .

        و البته اینجا بود که شغل آب حوض کشی ، شغل معمول و معروفی بود و معنی آن این بود که اشخاصی ، به عنوان شغل ، آب این حوض ها و حتی آب انبارها را که به واسطه زیاد بودن حجم آنها و در خیلی موارد  متعفن شدن آنها ، به راحتی ممکن نبود ، توسط ظروفی به نام سطل ، به داخل همان جوی ها و آب راه ها ، تخلیه  میکردند تا در نهایت ، به رود خانه ها یا باغ ها  ملحق شود که بمصرف آبیاری درختان برسد و این ، جزو مشاغل سخت و اما معمول آن موقع بود ، که با کوچک شدن بناها ، و حذف این حوض ها و نیز حذف آب انبارها از جامعه ، بواسطه  لوله کشی آب شهری ، این شغل پر زحمت ، به تدریج منسوخ شد .

        چنانچه ، مسیر عبور قنات های مذکور ، اگر از منازل اشراف و اعیان  بود ، که در آن منازل به اشکال مختلف ، مثل شرب ، شستشو ، آب نما و ...  پس از  بهره های لازم  ، به ادامه مسیر، هدایت میشد .

          همچنین این قنات ها ، در نقاط مخصوصی از شهر هم به طرق مختلف در دسترس عموم قرار میگرفت . مثل محل عمومی سر پوشیده برای شستن البسه که به آن مکان " رخت شوی خانه " میگفتند .

        وجود این محل ها و رودخانه ها ،  برای خیلی از مردم غنیمت بود ، چرا که اولا ، گاهی خانوارهای بی بزاعت ، و یا مستاجر ، از داشتن حوض ،  محروم بودند و همچنین شستشو در این مکانهای عمومی که آب آن روان بود ، برای شستشوی هر وسیله آلوده مثل لباس ، ظرف ، فرش و... مناسب بود که آب روان ، آلودگی آن را با خود میبرد .

 

میبینم که در این رابطه ، خیلی مطلب هست که میشود نوشت . لذا اگر انشاء الله عمری بود ، بعد .  

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۷
منصور پرویز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی